سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در جوانی، سخت در عبادت کوشا بودم .پدرم به من فرمود : «پسرکم ! کمتر از آنچه می بینم ، خودت رارنجه ساز که خداوند ـ عزّوجلّ ـ، هرگاه بنده ای را دوست بدارد، از او به کم خشنود می شود» . [امام صادق علیه السلام]
 
یکشنبه 90 فروردین 7 , ساعت 12:2 عصر

                                                     به نام خدا

                                                             5/11 85

خدمت آقای چیگل معاون زندان اردوگاه بودم با هم صحبت می کردیم. ناگهان شاطر بدبخت بیچاره با دماغ شکسته که به اندازه ی جاده هراز باز و گشاد شده بود وارد شد ، موضوع چی بود حالا برایتان خواهم گفت : مهدی مرعی سرباز وظیفه اهوازی بایک مشت دماغ بدبخت را برای شام آبگوشت سربازان آماده کرد . اما حق مهدی مرعی اینه که داخل آسایشگاه سربازان زیر کمد ها موشهای خاکستری قشنگ که با چشمان سیاه و با مزه خودم نگاه کرده بودم ، به همراه مادر و شش فرزند قشنگ و کوچکشان در داخل پوتین جا خشک کرده و تولید مثل و زندگی خصوصی و عاطفه ای را شروع کرده بوده اند مثل این حیوان های زبون بسته که در حقشان نمودتوسط صیحه آسمانی می سوزاندنش.

ولی او- مهدی خان مدعی چه کار کرد با این بدبخت ها وحیوان های زبان بسته ، دل انسان به حال آن موجودات می سوخت آنها را مثل موش آبکشیده آورد داخل محوطه ، و مثل یک فرمانده نظامی عراقی و آمریکایی سربازان را تنبیه و مجازات کنند چکار می کنند!! او هم طبق دستور مافوق خودش که عقل بی خرد او بود دستور داد  اول آنها را بیرون از منطقه ی خانوادگی و حریم خصوصی آنها شود سپس اول مادر و در آخر فرزندان نوگل و نورسیده او را یکی یکی به درک اسفل السافلین بفرستدو سوزانید . خب هر کسی یک وجدانی دارد و او هم ....

راستی در روزهای اول عرض کرده بودم یکی شبیه مرحوم پدرمان بود او هم بالاخره آزاد شد .

از کار های مثبت این سفر تا این لحظه مخابرات بود که اکثر زندانیان مددجویان خیلی تشکر می کردند البته آقایان چیگل و لطفی بی تاثیر نبودند خدا همه را حفظ کند .

مراسم که ماشاءالله انجام می شد، ولی  مداح نداشتیم مجبور شدم خودم دعا و روضه را بخوانم و از آنها هم به خاطر نداشتن شعر مداحی از آنها معذرت خواهی نمودم .

با آقای غلامی مسئول نظامی سربازان که جوانی با قد رعنا ی بلند ی بود کمی دردو دل کردم اما او هم از اطرافیان مینالید و من هم از دوری خانواده .

آقای وهابی به اتاق آسایشگاه پرسنل کادری آمد با او کمی در مورد کتاب ها و امام زاده های ایلام صحبت کردم او هم قبول کرد که روز شنبه به اوقاف و چند جای دیگر برویم که تشکر می کنم .

برای یکی از سربازان که در ماه محرم دو روز تشویقی گرفته بودم به سرباز اطلاع داده ، او هم خوشحال شد . با چند نفر از پاسیارها هم در آخر شب موقع خواب اس ام اس بازی کردیم . با آقای محسن محمدیان بیشتر اس ام اس بازی میکردم . شبیه شهید اندرزگو خدا بیامرز بود .به هر حال تا داستان و روز دیگه ای دست حق نگهدارتون.

 

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ